سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانستنی های قرآنی

دانستنی های قرآنی

 


داستان یهودی‌زاده‌ای که مبلغ اسلام شد


۱۹ خرداد ۱۳۸۶ - قبل از ظهر ۱۱:۱ تعداد بازدید: 804 کد خبر: ۶۸۷۹۲

حدود پنجاه سال پیش، در جایی از فرانسه، پیرمرد پنجاه ساله‌ای از اهالی ترکیه، زندگی می‌کرد که ابراهیم نام داشت، و یک خواربار فروشی را اداره می‌کرد. این خواربار فروشی در آپارتمانی بود که خانواده‌ای یهودی در یکی از واحدهای آن زندگی می‌کردند. آنان پسری داشتند به نام «جاد» که هفت سال بیشتر نداشت.

جاد عادت داشت هر روز برای خرید نیاز منزل به مغازه عمو ابراهیم برود و هر بار، هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده می‌کرد و قطعه شکلاتی می‌دزدید. یک روز جاد فراموش کرد که طبق معمول از مغازه شکلات بردارد، اینجا بود که عمو ابراهیم او را صدا زد و به او یادآوری کرد که شکلاتی را که هر روز برمی‌داشته، فراموش کرده است. جاد که حسابی شوکه شده بود، گمان می‌کرد که عمو ابراهیم از دزدی‌های او چیزی نمی‌داند، برای همین، از او خواهش کرد او را ببخشد و به او قول داد دیگر این کار را نکند.

عمو ابراهیم گفت: نه، به شرطی تو را می‌بخشم که به من قول بدهی هرگز در زندگی‌ات دزدی نکنی و در ازای این قول، می‌توانی هر روز از مغازه من یک شکلات برداری.
جاد با خوشحالی این شرط را پذیرفت… سال‌ها گذشت و عمو ابراهیم برای جاد یهودی به مانند پدر، مادر و دوست بود. هر وقت جاد با مشکلی برخورد می‌کرد و یا از حوادث روزگار به تنگ می‌آمد، نزد عمو ابراهیم می‌آمد، و مشکل خود را برای او مطرح می‌کرد.

عمو ابراهیم هم کتابی را از کشو میز مغازه بیرون می‌آورد و به جاد می‌داد، و از او می‌خواست، صفحه‌ای از کتاب را باز کند.
وقتی جاد کتاب را باز می‌کرد، عمو ابراهیم دو صفحه‌ای از کتاب را می‌خواند، و سپس کتاب را می‌بست، و بدین ترتیب، مشکل جاد را حل می‌کرد. جاد وقتی از مغازه بیرون می‌آمد، احساس می‌کرد ناراحتی اش برطرف، خیالش راحت و مشکلش حل شده است.
سال‌ها گذشت و رابطه جاد با عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده تُرک این چنین گذشت.

پس از هفده سال، جاد به سن بیست و چهار سالگی و عمو ابراهیم به سن شصت و هفت سالگی رسیدند… . عمو ابراهیم دار فانی را وداع گفت، و پیش از وفاتش صندوقی را برای فرزندانش بجا گذاشت. او در صندوق، کتابی را نهاده بود، که همیشه جاد آن را در مغازه می‌دید. او به فرزندانش وصیت کرد تا کتاب را به جاد، آن جوان یهودی هدیه بدهند. وقتی فرزندان عمو ابراهیم، صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهیم با خبر شد و از شنیدن این خبر، بسیار ناراحت شد، چرا که عمو ابراهیم یار و یاور او در حل همه مشکلات بود.
روزها گذشت… روزی از روزها برای جاد مشکلی پیش آمد، و به یاد عمو ابراهیم و صندوقی که به او هدیه داده بود افتاد. صندوق را پیدا و آن را باز کرد. ناگهان دید که در صندوق، همان کتابی است که همیشه آن را در مغازه عمو ابراهیم باز می‌کرده و عمو ابراهیم آن را برایش می‌خواند! جاد صفحه‌ای از کتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربی بود، و او از زبان عربی چیزی نمی‌دانست.

او به نزد همکاری از اهالی تونس رفت، و از وی خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برایش بخواند، و او نیز این کار را کرد. پس از اینکه جاد مشکلش را برای همکار تونسی‌اش شرح داد، وی راه حلی برای مشکل وی پیدا کرد! جاد شگفت زده از او پرسید: این کتاب چیست؟
تونسی گفت: این قرآن کریم، کتاب مسلمانان است! جاد گفت: چگونه می‌توانم مسلمان شوم؟ تونسی گفت: کافی است شهادتین را بگویی، و از شریعت پیروی کنی! جاد گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمداً رسول الله»

جاد الله مسلمان
جاد مسلمان شد، وبه خاطر بزرگداشت این کتاب، نام خود را «جاد الله قرآنی» گذاشت، و تصمیم گرفت باقی مانده عمر خود را وقف خدمت به ‌این کتاب بزرگ کند… جاد الله قرآن را فرا گرفت، و آن را فهمید و در اروپا شروع به دعوت دیگران کرد، تا آنجا که تعداد بسیاری یهودی و مسیحی را نیز مسلمان کرد.
روزی از روزها، در حالی که جاد الله اوراق قدیمی خود را زیر و رو می‌کرد، قرآنی را که عمو ابراهیم به او هدیه داده بود، باز کرد، ناگهان در اول قرآن، نقشه جهان را دید که آن، نقشه قاره آفریقا، توجهش را جلب نمود، چرا که روی آن، امضای عمو ابراهیم نقش بسته، و در زیر آن، این آیه نوشته شده بود: (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) [النحل: 125] یعنی، با حکمت و اندرز نیکو (دیگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.

جاد الله پی برد که ‌این وصیت عمو ابراهیم است، و تصمیم گرفت آن را عملی کند، برای همین، برای دعوت به سوی دین خدا، اروپا را به قصد کشورهای آفریقایی ترک گفت.
گفته می‌شود که کارش آنقدر مبارک و موفقیت آمیز بود که به دست او ملیون‌ها نفر مسلمان شدند.

پایان راه
جاد الله قرآنی، این مسلمان واقعی و دعوتگر الهام یافته، سی سال از عمر خود را برای دعوت به سوی خدا در آفریقا گذراند، و ملیون‌ها انسان به دست او مسلمان شدند… جاد الله قرآنی در سال 2003م ـ 1382ش در آفریقا به خاطر بیماری‌هایی که در راه دعوت به اسلام به آن دچار شده بود، از دنیا رفت. او در هنگام وفات 54 سال بیشتر نداشت، که سی سال آن را در راه دعوت به سوی خدا صرف کرده بود. خداوند او را غریق آمرزش و قرین رحمت خود بگرداند!

داستان هنوز پایان نیافته است!
مادر یهودی جاد الله قرآنی، که استاد دانشگاه است، دو سال پیش در سال 2005م ـ 1384ه ـ ش؛ یعنی دو سال پس از وفات پسرش در سن هفتاد سالگی مسلمان شد. مادرش می‌گوید: در این سی سالی که پسرش مسلمان شده بود، او دایم در حال جنگ و جدال با پسرش برای بازگرداندنش به دین یهودیت بوده است، ولی با وجود تجربه و اطلاعات کافی و قدرت استدلال، نتوانست او را از اسلام بازگرداند، در حالی که عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده، توانست قلب فرزندش را شیفته اسلام کند.

چرا جاد الله قرآنی مسلمان شد؟
او می‌گوید: در مدت هفده سالی که با عمو ابراهیم ارتباط داشتم، حتی یک بار هم به من نگفت: «ای کافر» یا «ای یهودی»، یا حتی به من نگفت: «مسلمان شو» و … تصورش را بکنید، هفده سال عمو ابراهیم دندان روی جگر گذاشت، و نه درباره اسلام و نه درباره یهودیت چیزی به او نگفت! واقعا عجیب است که چگونه یک پیرمرد تحصیل نکرده، دل یک پسر بچه را شیفته قرآن می‌کند!

یک بار در یکی از ملاقات‌ها از او پرسیده شد که چه احساسی دارد، وقتی می‌بیند ملیون‌ها انسان به دست او مسلمان شده‌اند؟ وی در پاسخ گفته است که هیچ احساس افتخاری نمی‌کند، چرا که او به گفته خودش، بخشی از خوبی‌های عمو ابراهیم را جبران می‌کند.
دکتر صفوت حجازی، یکی از دعوتگران مشهور مصری می‌گوید: در کنفرانسی در شهر لندن پیرامون مسئله دارفور، و راه‌های کمک به مسلمانان نیازمند و حمایت آنان از خطر تبشیر و جنگ، با یکی از رؤسای قبایل دارفور ملاقات کردم. در گرماگرم صحبت از او پرسیدم: شما دکتر جادالله قرآنی را می‌شناسید؟ رئیس قبیله بلند شد و از من پرسید: مگر شما او را می‌شناسید؟ گفتم: بله! زمانی که در سوئیس برای معالجه آمده بود، من با او ملاقات کردم. رئیس قبیله روی دست‌هایم خم شد، و به گرمی آن را بوسید! به او گفتم: چه کار می‌کنی؟ من کاری نکرده‌ام که سزاوار این همه محبت باشم! گفت: من دست شما را نمی‌بوسم، بلکه دستی را می‌بوسم که دست جاد الله قرآنی را گرفته است.

از او پرسیدم: مگر تو به دست جاد الله قرآنی مسلمان شده‌ای؟ رئیس قبیله گفت: نه! من به دست مردی مسلمان شده‌ام، که او به دست جاد الله قرآنی مسلمان شده است. تا اینجا داستان پایان یافت.
راستش وقتی این داستان را خواندم، آنقدر متأثر شدم و آنقدر به حال خود تأسف خوردم، که اشک در چشمانم حلقه زد... تأسف خوردم از آن جهت که ما در زندگی چه فرصت‌های طلایی داشته‌ایم که می‌توانستیم، با یک برخورد حکیمانه، یک انسان نامسلمان یا انسان گمراه جویای هدایت را دگرگون کرده و دل او را برای همیشه شیفته عظمت این دین بزرگ کنیم، اما نکرده‌ایم! نه تنها چنین نکرده‌ایم، بلکه گهگاهی با رفتارهای غیرحکیمانه و غیر اسلامی خود، باعث تنفر دیگران از این دین شده‌ایم. تأسف خوردم به خاطر این که به ‌این همه به علم و سواد خود می‌نازیم، ولی برکت علم و دانش ما به ‌اندازه مثقال اخلاص عمو ابراهیم تحصیل نکرده و بی‌ادعا نبوده است. تأسف خوردم از آن جهت که در خانه نشسته‌ایم و آبمان سرد و نانمان گرم و جایمان نرم است، و انتظار پیروزی اسلام و مسلمین را می‌کشیم، در حالی که جادالله برای دین خدا همه ‌اینها را پشت سر گذاشت؛ به آفریقا رفت.

تأسف خوردم که ما مسلمانان به گفته یکی از بزرگان، همچون ابری هستیم که جلو خورشید اسلام را گرفته‌ایم و با نشان دادن چهره‌ای ناهنجار و زشت از اسلام، دیگران را از دیدن این خورشید تابناک محروم کرده‌ایم و تأسف خوردم از آن جهت که… بماند.

فیلم عمو ابراهیم و جاد: نکته جالب و کمی عجیب در داستان جاد الله قرآنی و عمو ابراهیم، این است که در سپتامبر سال 2003؛ یعنی درست پس از وفات جادالله، سینمای فرانسه از داستان زندگی عمو ابراهیم و جاد الله، فیلمی ساخت به نام:«Monsieur Ibrahim et les fleurs du Coran»؛ یعنی: «آقا ابراهیم و گل‌های قرآن» به کارگردانی «François Dupeyron». قهرمان این فیلم، عمرالشریف، هنرپیشه معروف مسلمان است که نقش عمو ابراهیم را بازی می‌کند، این فیلم در سال 2004 به روی صحنه آمد و جوایز زیادی را در سطح محلی و جهانی به دست آورد.