سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانستنی های قرآنی

دانستنی های قرآنی

 

حضرت‌ نوح‌ (ع‌)

 

نام‌ اصلى‌ نوح‌،عبدالغفار یا عبدالملک‌ یا عبدالاعلى‌ " است‌ و علت‌ اینکه‌ او رانوح‌ خواندند کثرت‌ نوحه‌ و گریه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

        «نوح‌ پیامبر تا وقتى‌ که‌ 460 سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پیوسته‌ در کوهها زندگى‌ مى‌ کرد وبعبادت‌ حقتعالى‌ روزگار خود را بسر مى‌ برد و زن‌ وفرزندى‌ نداشت‌ ولباس‌پشمین‌ میپوشید و از سبزیهاى‌ زمین‌ غذاى‌ خود را تأمین‌ مى‌ کرد تا اینکه‌ پس‌ ازگذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئیل‌ بنزد وى‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ کناره‌گیرى‌ کرده‌اى‌ ؟گفت‌:براى‌ آنکه‌ قوم‌ من‌ خدا را نمى‌ شناسند از اینرو من‌ از ایشان‌ کناره‌گیرى‌ اختیار کرده‌ام‌.جبرئیل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ کن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگر عقیده‌ مرابفهمند مرا مى‌ کُشند.

        جبرئیل‌ گفت‌:اگر نیروى‌ این‌ کار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مى‌ کنى‌ ؟

        نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از این‌،و این‌ کمال‌ آرزوى‌ من‌ است‌.در این‌ موقع‌ نوح‌ پرسید:توکیستى‌ ؟

        جبرئیل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ بدورش‌ جمع‌ شدند،نوح‌ ترسیدولى‌ جبرئیل‌ خود را به‌ وى‌ معرفى‌ کرد و سلام‌ خداى‌ رحمان‌ را بوى‌ ابلاغ‌ کرد وبشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد با عموره‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - که‌نخستین‌ کسى‌ بود که‌ بعدا به‌ نوح‌ ایمان‌ آورد- ازدواج‌ کند.

        نوح‌ در حالى‌ که‌ روز عید بود و عصایى‌ در دست‌ داشت‌ که‌ از ضمیر مردم‌ خبرمى‌ داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سرکرده‌هاى‌ قوم‌ نوح‌ هفتاد نفر بودند که‌ نزد بتهارفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند کرد و نبوت‌ خویش‌ و پیامبران‌ قبل‌ از خودوبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌ داد.در این‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائى‌ را که‌روشن‌ کرده‌ بودند خاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

        بزرگان‌ و سرکرده‌ هاپرسیدند:این‌ مرد کیست‌؟

        نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ که‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پیامبر بنزد شما فرستاده‌است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهى‌ بیم‌ مى‌ دهم‌.

        عموره‌ وقتى‌ سخن‌ نوح‌ را شنید به‌ او ایمان‌ آورد.پدرش‌ وقتى‌ متوجه‌ شد به‌عموره‌ گفت‌:باین‌ زودى‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر کرد؟من‌ مى‌ ترسم‌ که‌ پادشاه‌ متوجه‌ایمان‌ تو شود وتو را بکشد.

        ولى‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهى‌ نکرد و دست‌ از ایمان‌ خود بر نداشت‌.پس‌ ازآن‌ هرچه‌ او را تهدید کرده‌ وزندانى‌ نمودند از ایمان‌ بخداى‌ نوح‌ دست‌ نکشید تابالاخره‌ نوح‌ با وى‌ ازدواج‌ کرد و سام‌ بن‌ نوح‌ از وى‌ بدنیا آمد.

            علامه‌ مجلسى‌ طبق‌ روایات‌ اهل‌ بیت‌(ع‌) عمر نوح‌ را 2500 سال‌ ذکر کرده‌ که‌850 سال‌ قبل‌ از پیامبرى‌ و 1150 سال‌ بعد از پیامبرى‌ وقبل‌ از طوفان‌ و500 سال‌بعد از طوفان‌ زندگى‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌ است‌.

 

نوح در قرآن

 

            قسمتى‌ از سخنان‌ نوح‌ با قومش‌ را در پایین‌ مرور مى‌ نمائیم‌:

  «نوح‌ به‌ مردم‌ گفت‌ که‌ من‌ هشداردهنده‌ بطور آشکار هستم‌.نباید غیر ازخداى‌ واحد را بپرستید که‌ من‌ بر شما از عذاب‌ دردناک‌ قیامت‌ مى‌ ترسم‌.عده‌اى‌ ازکافران‌ قومش‌ گفتند ما تو را آدمى‌ مانند خود مى‌ دانیم‌ وطرفداران‌ تورا آدمهاى‌ ساده‌وپست‌ مى‌ دانیم‌.و شما را داراى‌ فضیلتى‌ بر خود نمى‌ دانیم‌ بلکه‌ شمارا دروغگومى‌ پنداریم‌.نوح‌ گفت‌ اگر من‌ معجزه‌ بیاورم‌ وشما را در حالى‌ که‌ ناراحت‌ هستیدمجبور (به‌ پذیرش‌ حق‌)بوسیله‌ معجزه‌ کنم‌؟اى‌ قوم‌ من‌!من‌ از شما مزدى‌ نمى‌ خواهم‌ که‌ مزدم‌ با خداست‌ ومن‌ مؤمنین‌ را از خودم‌ دور نمى‌ کنم‌ زیرا اینها خدارا ملاقات‌ خواهند کرد ولى‌ شمارا نادان‌ مى‌ پندارم‌.اى‌ قوم‌ من‌!اگر این‌ مؤمنین‌ را ازخودم‌ دور کنم‌ چه‌ کسى‌ مى‌ تواند پاسخ‌ خدا را در این‌ مورد بدهد؟چرا متذکرنمى‌ شوید؟من‌ نه‌ مى‌ گویم‌ که‌ خزائن‌ خدا نزد من‌ است‌ و نه‌ مى‌ گویم‌ که‌ علم‌ غیب‌مى‌ دانم‌ و نه‌ مى‌ گویم‌ من‌ فرشته‌ام‌!ونه‌ به‌ آنان‌ که‌در چشمان‌ شما خوار به‌ نظر مى‌ آیندنمى‌ گویم‌ که‌ خدا   هرگز به‌ آنان‌ نیکى‌ نمى‌ دهد که‌ اگر این‌ گویم‌ جزو ستمکاران‌خواهم‌ بود.

آنها گفتند که‌:حقیقتا تو با مامجادله‌ زیاد مى‌ کنى‌ .اگر راست‌ مى‌ گوئى‌ آنچه‌ را که‌ وعده‌داده‌اى‌ (عذاب‌ الهى‌ )بیاور.نوح‌ گفت‌ هرگاه‌ خدا بخواهد مى‌ آورد وشما نمى‌ توانیدمانع‌ آن‌ شوید.اگر خدا بخواهد که‌ شماا بخاطر کفرتان‌ عقوبت‌ کند،نصیحت‌ من‌ به‌شما فایده‌اى‌ ندارد.او خداى‌ شماست‌ وبسوى‌ او برخواهید گشت‌.»

   «نوح‌ به‌ قومش‌ مى‌ گفت‌:چرا تقوا ندارید؟من‌ براى‌ شما پیامبرى‌ امین‌هستم‌.پس‌ تقوا داشته‌ باشید و از من‌ اطاعت‌ کنید.من‌ از شما مزد نمى‌ خواهم‌ زیرامزدم‌ با خداوند عالمیان‌ است‌.پس‌ تقوا داشته‌ باشید و از من‌ اطاعت‌ نمائید.آنهاگفتند:از تو پیروى‌ کنیم‌ درحالى‌ که‌ فرومایگان‌ در اطراف‌ تو هستند؟نوح‌ گفت‌:من‌ ازکارهاى‌ آنان‌ اطلاع‌ نداریم‌ و اگر مى‌ فهمید حساب‌ آنها با خداست‌. ومن‌ مؤمنین‌ را ازخود دور نمى‌ کنم‌ زیرا من‌ فقط‌ هشدار دهنده‌اى‌ آشکار هستم‌.گفتند:اگر از این‌ حرفهادست‌ برندارى‌ تو را سنگسار مى‌ کنیم‌!»

   وقتى‌ که‌ نوح‌ به‌ دستور خداکشتى‌ مى‌ ساخت‌،هرگاه‌ عده‌اى‌ از قومش‌ از آنجامى‌ گذشتند او را مسخره‌ مى‌ کردند.نوح‌ هم‌ مى‌ گفت‌:اگر امروز شما مارا مسخره‌مى‌ کنید ما هم‌ در آینده‌ شما را مسخره‌ خواهیم‌ نمود.

  تا اینکه‌ فرمان‌ عذاب‌ آمد وآب‌ از تنور عذاب‌ جوشید.پس‌ خدا به‌ نوح‌دستور داد تا از هر حیوان‌ ،جفتى‌ بردارد وباتفاق‌ مؤمنین‌ سوار کشتى‌ شود.وقت‌سوار شدن‌ ،نوح‌ گفت‌،با نام‌ خدا سوار شوید که‌ رفتن‌ وایستادن‌ از خداست‌.حقیقتاخداى‌ من‌ آمرزنده‌ وبخشنده‌ است‌.

  در حالى‌ که‌ کشتى‌ در میان‌موجهاى‌ چون‌ کوه‌   مى‌ رفت‌،نوح‌ پسرش‌ را دیدپس‌ او را صدا زد وگفت‌:با ما سوار شو وجزو کافران‌ نباش‌!اما پسر جواب‌ داد به‌کوهى‌ پناه‌ مى‌ برم‌ تا مرا از آب‌ نگه‌ دارد.نوح‌ گفت‌:امروز کسى‌ نمى‌ تواند ز عذاب‌خدا رها شود مگر آنکه‌ خدا به‌ او رحم‌ کند.ناگاه‌ موج‌ بین‌ نوح‌ وپسرش‌ فاصله‌ شد وپسر نوح‌ غرق‌ گردید.»